ساعت نزدیک سه و نیم صبح است ...ارمیای من بالاخره خوابید....صدای نفس هایش ...گویی زندگیست که جاری میشود در من....ومن ....روزگاری میخواستم دردها و زخم های آدمهای بسیاری را مرهم باشم و درمانگر....امروز اما....فقط میخواهم من نباشم....من!....من!....من!....
آنجا که من
ویران میکند
تمام عشق را....دوباره تماشایش کردم....محبوب میلیون دلاری....میدانم میتوانم تا ابد تماشا کنم و در آن غرق شوم ....وهربار عاشق شوم با دختری که بلد بود عشق را......کلافه ام....انگار یاد چیزی افتاده باشد دلم....مثلاً یاد دخترک نوجوانی که پر بود از عشق و عشق وعشق....وبعد من آمد و تمام شد.....بگذریم...میدانم ...این روزها رویایی ندارم جز دوباره شدن....انسان شدن.....انسان شدن....انسان شدن....فقط همین! جزیره مجنون ...
ادامه مطلبما را در سایت جزیره مجنون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ermia1357 بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:09